واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تل |
تپه، پشته |
چفیه |
چپیه |
آفتاب ... می زد |
اذیتتان می کرد |
دم |
نفس |
حمایل |
محافظ، نگهدارنده |
جذب شدن |
کشیده شدن |
تکبیر |
الله اکبر گفتن |
دوست تر داشتم |
بیشتر دوست داشتم |
درآمدن از |
بیرون آمدن |
عرض |
گفتن |
شامّه |
قوّهٔ بویایی |
غریب |
عجیب و جای شگفتی |
قدر |
ارزش |
اصرار |
پافشاری |
تعقیب کردن |
دنبال کردن |
دریغ داشتن |
مضایقه کردن |
قدر |
اندازه |
مخفیگاه |
پناهگاه |
جثّۀ |
پیکر |
غریبانه |
درخور غریب، شگفت |
حزین |
غم انگیز |
برافروختن |
روشن کردن |
راز و نیاز |
مناجات |
درآمدن از |
بیرون آمدن |
بی امان |
سلب کننده آرامش |
مسلط |
چیره |
معرکه |
جای جنگ |
مهیب |
ترسناک |
مسلم |
روشن |
ناکام |
ناموفق |
می ماندم |
می شدم |
پیشی گرفتن |
سبقت گرفتن |
معبر |
گذرگاه، محل عبور |
محوطه |
پهنه، میدانگاه، صحن |
تیربار |
مسلسل سنگین |
خاکریز |
سنگر |
رمق |
توان |
انگار |
گویی |
ذوق کردن |
بسیار خوشدل شدن |
انهدام |
نابودی |
جگرخراش |
دلخراش، ناگوار |
پگاه |
صبح زود |
رمق |
توان |
موظّف |
مکلّف |
حسن |
زیبایی |
فراتر |
برتر |
شاهد |
گواه |
اسارت |
اسیر شدن |
پیک |
نامه بر، فرستاده |
گرم |
با شور و نشاط |
مجسّم |
تجسم یافته |
نهفته |
پنهان شده |
چرتی |
خواب بسیار کوتاه و سبک |
||
پاییدن |
مراقب بودن، زیر نظر داشتن |
||
مُصِر |
اصرار کننده، پافشاری کننده |
||
خیز برداشتن |
به قصد جهیدن خود را گرد کردن |
||
کز کردن |
خود را جمع کردن و در خود فرورفتن |
||
دیدرس |
جایی که در محدوده دید انسان است |
||
دیده بانی |
نگهبانی دادن در یک جای بلند و ثابت |
||
حمایل کردن |
محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر |
||
دنج |
ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد |
||
محضر |
محل حضور، دفترخانه، اینجا به معنای دادگاه |
||
گُردان |
یگان نظامی که معمولا شامل سه گروهان است |
||
جناق |
جناغ، استخوان پهن و دراز در جلوی قفسه سینه |
||
متقاعد کردن |
مجاب کردن، وادار به قبول امری کردن، قبولاندن |
||
دوشکا |
اسلحهای قوی که بزرگ تر و قوی تر از تیربار است |
||
مسلم |
مسلمان، پیرو دین اسلام، منظور مسلم بن عقیل است |
||
کلافه |
بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده |
||
بی حفاظ |
بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند |
||
انگار نه انگار |
هنگامی گفته می شود که کسی نسبت به امری بی اعتناست |
||
شبح |
آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید، سایه موهوم از کسی یا چیزی |
||
شبح |
آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید، سایه موهوم از کسی یا چیزی |
||
شرف |
بزرگواری، حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزشهای اخلاقی به وجود می آید |
||
موضع |
قرارگاه؛ در زبان عربی، اسم مکان است بر وزن مَفعَل (مَوْضَع) یعنی جای وضع و قرار |
||
تعلل |
عذر و دلیل آوردن، اهمال کردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری، درنگ، دست دست کردن |
||
ذلّه |
به تنگ آمدن، همان واژهٔ کوچک شدن، خوار و خفیف شدن ( که تبدیل به اصطلاح عامیانه شده است) |
||
تَشَر |
سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولاً به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته می شود |
||
روضه |
ذکر مصیبت و نوحه سرایی، آنچه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر و به ویژه در مراسم سوگواری امام حسین خوانده می شود |
||
طفره رفتن |
خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر |
||
شهادَتَیْن |
دؤ شهادت، دو عبارت «اشهد ان لا اله الّا اللّه» و «اشهد انّ محمداً رسول اللّه»، این دو عبارت را معمولاً هنگام جان باختن و درگذشت یا مسلمان شدن بر زبان می آورند |
||
برانداز کردن یا وراندازکردن |
برآورد کردن، سنجیدن |